به وبلاگم خوش آمدید.میخوام جمله های قشنگ و دل نشین اینجا بذارم.این جمله ها رو اول برای خودم میگم.بعد برای شما.سعی می کنم هر روز بروز کنم یادتون باشه دنیا جای خوشگذرانی نیست بلکه جای خوب گذرانیه.غم و شادی میگذره.امیدوارم از لحظه لحظه های زندگیتون خوب استفاده کنید.
همه ما نابیناییم
نویسنده : یک دوست
دریا باش

کودکی که لنگه کفشش را دریا از او گرفته بود ؛

روی ساحل نوشت :

دریا دزد کفشهای من...

مردی که از دریا ماهی گرفته بود ، روی ماسه ها نوشت:

دریا سخاوتمندترین سفره هستی...


موج آمد و جملات را با خود شست...


تنها برای من این پیام را گذاشت که ؛


برداشتهای دیگران در مورد خودت را ، در وسعت خویش حل کن

تا دریا باشی...

:: موضوعات مرتبط: جمله و شعر، جملات زیبا، ،
:: برچسب‌ها: دریا, کفش,
نویسنده : یک دوست
سکوت خدا
وقتی سکوت خدا را در برابر راز و نیازت دیدی،
نگو خدا با من قهر است!
او به تمام کائنات فرمان داده سکوت کنند
تا حرف تو را بشنود.
بگذار‌ برنامهٔ خوبی‌ که برای تو دارد را در وقت معین به تو نشان دهد.... اندکی‌ صبر، سحر نزدیک است!
:: موضوعات مرتبط: جمله و شعر، مذهبی، ،
:: برچسب‌ها: خدا, صبر,
نویسنده : یک دوست
4 اصل

از زرتشت پرسیدند زندگی خود را بر چند اصل بنا کردی ؟

فرمود چهار اصل :

۱- دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم . . .
۲- دانستم که خدا مرا میبیند پس حیا کردم . . .
۳- دانستم که کار مرا دیگری انجام نمیدهد پس تلاش کردم . . .
۴- دانستم که پایان کارم مرگ است پس مهیا شدم . . .

:: موضوعات مرتبط: جمله و شعر، سخنان بزرگان، مذهبی، ،
:: برچسب‌ها: خدا, مرگ, حیا,
نویسنده : یک دوست
:: موضوعات مرتبط: جمله و شعر، مذهبی، ،
:: برچسب‌ها: یاد, خدا,
نویسنده : یک دوست
مادر

مادر من فقط یک چشم داشت من از اون متنفر بودم.اون همیشه مایه خجالت من بود.اون برای امرار معاش خانواده برای بچه ها و معلم های مدرسه غذا درست میکرد.یه روز اومده بود دم مدرسه که بهم سلام کنه و منو به خونه ببره.خیلی خجالت کشیدم چطور اون تونست بامن این کارو بکنه؟
به روی خودم نیاوردم فقط باتنفر بهش نگاه کردم و ازاونجا دور شدم.یه روز یکی از همکلاسی هام منو مسخره کرد گفت مامانت فقط ی چشم داره هه هه هه فقط ی جوری میخواستم خودمو گم و گور کنم.میخواستم زمین دهن وا کنه و...
کاش مادرم ی جوری گم و گور میشد
روز بعد بهش گفتم اگه میخوای منو بخندونی و خوشحالم کنی چرا نمیمیری؟؟
اون هیچ جوابی نداد..حتی یک لحظه هم به حرفی که زدم فکر نکردم چون خیللللللللللی عصبانی بودم...احساسات اون برام هیچ اهمیتی نداشت.
دلم میخواست از اون خونه برم و هیچ کاری با اون نداشتم.سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم.اونجا ازدواج کردم و خونه گرفتم و زن وبچه داشتم
اونجا خیلی ارامش داشتم...تا این که ی روز مادرم اومد به دیدن من
اون سالها منو ندیده بود همین طور نوه هاشو...وقتی ایستاده بود دم در بچه ها بهش خندیدند من سرش داد کشیدم و بهش گفتم چرا خودشو بی خبر دعوت کرده..بهش گفتم چطور جرئت کردی خودتو همینجوری دعوت کنی و بچه هامو بترسونی؟؟همین الان گمشو از خونه من بیرون...اون به ارومی جواب داد:اوه ببخشید مثل اینکه ادرسو اشتباه اومدم و رفت
یه روز یه دعوت نامه به خونه ی من در سنگاپور اومد برای شرکت در تجدید دیدار دانش اموزان مدرسه من به همسرم دروغ گفتم که به ی سفر کاری میرم...بعد از مراسم رفتم به همون کلبه قدیمی خودمون فقط به خاطر کنجکاوی همسایه ها گفتن که اون مرده...من حتی ی قطره اشکم نریختم...اونا ی نامه بهم دادن که ازشون خواسته بود به من بدن...تو این نامه نوشته بود که:


ای عزیز ترین پسر من من همیشه به یادت بودم خیلی ببخشید به خونه ی تو تو سنگاپور اومدم و بچه هاتو ترسوندم...خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میای اینجا...ولی ممکنه نتونم از جام بلند بشم بیام تو رو ببینم


وقتی داشتی بزرگ میشدی و دائم باعث خجالتت میشدم خیلی متاسفم اخه میدونی وقتی کوچیک بودی تو ی تصادف ی چشمتو از دست دادی ...به عنوان ی مادر نمیتونستم که تحمل کنم تو داری با ی چشم بزرگ میشی...بنابر این مال خودم رو به تو دادم..برای من ی افتخار بود که پسر من به جای من دنیای جدید رو به طور کامل ببینه..با همه عشق و علاقه به تو



❤مادرت ❤

:: موضوعات مرتبط: جمله و شعر، جملات زیبا، ،
:: برچسب‌ها: مادر,
نویسنده : یک دوست
گم شده ام

خـــدایـــا گـــم شـــده ام

نــه راهـــنــمــایـــی نـــه نــشـــانـــی از رد پـــایـــی

دســـتـــانـــم فـــقـــط رو بـــه آســـمـــان تـــوســـتــــــ

خستــــه ام !

هــــــــــــــوای دلـــــــــــم آلــوده اســـتــــــ . . .

آلوده به گنـــــاه ، به دل مشغولی های عالـــــم،

و هـــیچ چیز نـــدارم جـــز تـــو

و کـــورســـوی امـــیـــدی که هـــنــوز در قـــلــبـــم پیداســـتــــــ

دســـتـــم را بـــگـــیـــر...

:: موضوعات مرتبط: جمله و شعر، جملات زیبا، ،
نویسنده : یک دوست
موضوع انشا

موضوع انشا : خوش بختی …
به نام خدا
خوش بختی یعنی قلب پدر و مادرت بتپد …
پایان !!!

:: موضوعات مرتبط: جمله و شعر، جملات زیبا، ،
:: برچسب‌ها: قلب, پدر, مادر, ,
نویسنده : یک دوست
کلینیک خدا

به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم ...

 خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده.

 زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد.

 آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی سرخرگهایم را مسدود کرده بود ...

 و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند.

  به بخش ارتوپدی رفتم چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم.

 بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم ...

 فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم.

 زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم معلوم شد که مدتی است که صدای خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن می گوید نمی شنوم ...!

خدای مهربان برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد و من به شکرانه اش تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده است استفاده کنم :

 

 هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم

قبل از رفتم به محل کار یک قاشق آرامش بخورم .

هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.

زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم .

و زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم.

 

امیدوارم خدا نعمتهایش را بر شما سرازیر کند.

:: موضوعات مرتبط: جمله و شعر، جملات زیبا، ،
:: برچسب‌ها: خدا, عشق,
نویسنده : یک دوست

 

:: موضوعات مرتبط: جمله و شعر، ،
:: برچسب‌ها: خدا, دعا, فکر,
نویسنده : یک دوست