![]() |
یک شنبه 9 مهر 1391 |
آموخته ام که وقتی ناامید میشوم ، خداوند با تمام عظمتش ناراحت میشود و عاشقانه انتظار میکشد که به رحمتش امیدوار شوم . . . !
:: برچسبها: رحمت, خدا, امید, انتظار,
![]() نویسنده : یک دوست
![]() |
![]() |
آموخته ام که وقتی ناامید میشوم ، خداوند با تمام عظمتش ناراحت میشود و عاشقانه انتظار میکشد که به رحمتش امیدوار شوم . . . ! :: برچسبها: رحمت, خدا, امید, انتظار,
چی می شد اگه خدا امروز وقت نداشت به ما برکت بده چرا که دیروز ما وقت نکردیم ازش تشکر کنیم . چی می شد دیگه هرگز شکوفا شدن گلی رو نمی دیدیم چرا که وقتی خدا بارون فرستاده بود گله کردیم . چی می شد اگه خدا عشق و مراقبتش را از ما دریغ می کرد چرا که ما از محبت ورزیدن به دیگران دریغ کردیم. چی می شد اگه خدا امروز به حرفهامون گوش نمی داد چون دیروز به دستوراتش خوب عمل نکردیم . چی می شد اگه خدا خواسته هامونو بی پاسخ می گذاشت چون فراموشش کردیم . "وخیلی چی میشد اگه های دیگه اندکی تامل کافیست "
:: برچسبها: خدا, عشق, برکت, محبت,
از زمین خوردن کسى شاد مشو که نمى دانى گردش روزگار براى تو چه در آستین دارد . . . :: برچسبها: روزگار, زمین, شاد,
به شيطان گفتم: «لعنت بر شيطان»! لبخند زد. پرسيدم: «چرا مي خندي؟» پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام مي گيرد» پرسيدم: «مگر چه كرده ام؟» گفت: «مرا لعنت مي كني در حالي كه هيچ بدي در حق تو نكرده ام» با تعجب پرسيدم: «پس چرا زمين مي خورم؟!» جواب داد: «نفس تو مانند اسبي است كه آن را رام نكرده اي. نفس تو هنوز وحشي است؛ تو را زمين مي زند.» پرسيدم: «پس تو چه كاره اي؟» پاسخ داد: «هر وقت سواري آموختي، براي رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سوی خود». :: برچسبها: شیطان, لعنت, نفس, بدی, خندیدن,
هجرزدردوداغ دلگیرم کرد
گاه برای زندگی کردن چه دیر میشود گاه برای معذرت خواهی چه زود دیر می شود گاه برای بدست اوردن دلی که شکستی چه زود دیر می شود گاه برای خندیدن برای دوست چه زود دیر می شود پس تردید را کنار بگذار و عجله کن :: برچسبها: زندگی, زود, دیر, تردید, دل, خندیدن, معذرت, ,
:: برچسبها: دل شکسته, خدا, منت,
:: برچسبها: جملات الهام بخش, مثبت اندیشی, زندگی, خدا,
:: برچسبها: خوشبخت, ,
گفتند: چهل شب حياط خانهات را آب و جارو كن. شب چهلمين، خضر خواهد آمد. چهل سال خانهام را رُفتم و روييدم و خضر نيامد. زيرا فراموش كرده بودم حياط خلوت دلم را جارو كنم. گفتند: چلهنشيني كن. چهل شب خودت باش و خدا و خلوت. شب چهلمين بر بام آسمان برخواهي رفت و ... و من چهل سال از چله بزرگ زمستان تا چله كوچك تابستان را به چله نشستم، اما هرگز بلندي را بوي نبردم. زيرا از ياد برده بودم كه خودم را به چهلستون دنيا زنجير كردهام. گفتند: دلت پرنيان بهشتي است. خدا عشق را در آن پيچيده است. پرنيان دلت را واكن تا بوي بهشت در زمين پراكنده شود. چنين كرد :: برچسبها: چله نشینی, خدا, عشق, دل, دنیا, بهشت,
|
|