جمعه 27 مرداد 1391 |
:: برچسبها: دزد, باور, مال, دعا,
نویسنده : یک دوست
|
گویند روزی دزدی در راهی، بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود. آن شخص بسته را به صاحبش برگرداند. او را گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟ گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا ،مال او را حفظ می کند و من دزد مال او هستم ، نه دزد دین. اگر آن را پس نمی دادم و عقیده صاحب آن مال، خللی می یافت ، آن وقت من، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است
کشف الاسرار
:: برچسبها: دزد, باور, مال, دعا,
همیشه مادررا به مداد تشبیه میکردم
که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچک تر میشود…
ولی پدر ...
یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند
خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست
فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد …
بیایید قدردان باشیم ...
(هر از گاهی از پدر و مادراتون بخواهید شما راببخشند و از شما راضی باشند.در حقتون دعا کنند.دعای خیر آنها بدرقه راهتون باشه) :: برچسبها: پدر, مادر, دعا,
سلام دوستان از دستتون خیلی ناراحتم بخاطر این اینکه نظر نمیدین بابا نظر بدین عیبی نداره این قسمت نظرات رو باز گذاشتم که درد دلاتون رو بگید ما هم به عنوان یک دوست و سنگ صبور با شما همراهی و هم دردی میکنیم هر چه میخواهد دل تنگت بگو وقتــی سکوت خــدا را در برابر راز ُ نیــازت دیدی نگــو خـدا با مــن قهر است... او به تمـام کـائنات فرمــان سکوت داده تــا حرف دلـــت را بشـــنود... پس حرف دلــت را به او بگــو... :: برچسبها: دل , درد دل, سنگ صبور,
کنار روزنامه فروشی سر کوچه مادر دست کرد در جبیش و پانصد تومان داد به دخترش و گفت بنداز تو صندوق صدقه :: برچسبها: خدا, صدقه, حجاب, مستحب, واجب,
پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد. از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار می کرد : ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های ندگی ما بگشای. :: برچسبها: خدا, فقر, خانواده, بخشش, رحمت,
امروز برای شهدا وقت نداریم ای داغ دل لاله تو را وقت نداریم با حضرت شیطان سرمان گرم گناه است ما بهر ملاقات خدا وقت نداریم چون فرد مهمی شده نفس دغل ما اندازه ی یک قبله دعا وقت نداریم در کوفه تن غیرت ما خانه نشین است بهر سفر کرببلا وقت نداریم تقویم گرفتاری ما پر شده از زر ای داغ دل لاله تو را وقت نداریم هر چند که خوب است شهیدانه بمیریم خوب است ولی حیف که ما وقت نداریم
:: برچسبها: شهادت, وقت, شهید, خدا, شهدا, دعا,
جنگ نمره خوبی بیاوریم. چه نمره ای؟ نمره شهادت . باید شهید بشیم . حیفه شهید نشیم. هر چه هست دست خداست .حسن باقری با قاطعیت پاسخ داد: نه! دست خودمان هم هست. چطور؟ اگر دو چیز را رعایت بکنی ، خدا شهادت را نصیب می کند و چه چیز هایی ؟ حسن باقری با
حالت ویژه ای گفت :
یکی پر تلاش باش و دوم مخلص ! این دو تا را درست انجام بدی خدا شهادت را هم نصیبت می کند.
:: برچسبها: شهادت, مخلص, شهید, خدا,
می گویند ابلیس، زمانی نزد فرعون آمد در حالیکه فرعون خوشه ای انگور در دست داشت و می خورد، ابلیس به او گفت: آیا هیچکس می تواند این خوشه انگور را به مروارید خوش آب و رنگ مبدل سازد؟ فرعون گفت: نه. ابلیس با جادوگری و سحر، آن خوشه انگور را به دانه های مروارید تبدیل کرد. فرعون تعجب کرد و گفت: آفرین بر تو که استاد و ماهری. ابلیس سیلی ای بر گردن او زد و گفت: مرا با این استادی به بندگی قبول نکردند، تو با این حماقت چگونه دعوی خدایی می کنی؟ پندها: گاهی وقتها یادمان می رود که چقدر ضعیف هستیم و ادعاهای بزرگ می کنیم، گاهی وقتها بندگی خدا یادمان می رود؛ نگذاریم این گاه و بیگاهها جمع شوند و ادعاهایمان به جایی برسد و بندگی خدا را فراموش کنیم که سیلی ابلیس ما را از خواب غفلت بیدار کند. :: برچسبها: بندگی, خدا, شیطان, سحر,
|
|