![]() |
شنبه 10 فروردين 1392 |
مادر من فقط یک چشم داشت من از اون متنفر بودم.اون همیشه مایه خجالت من بود.اون برای امرار معاش خانواده برای بچه ها و معلم های مدرسه غذا درست میکرد.یه روز اومده بود دم مدرسه که بهم سلام کنه و منو به خونه ببره.خیلی خجالت کشیدم چطور اون تونست بامن این کارو بکنه؟
به روی خودم نیاوردم فقط باتنفر بهش نگاه کردم و ازاونجا دور شدم.یه روز یکی از همکلاسی هام منو مسخره کرد گفت مامانت فقط ی چشم داره هه هه هه فقط ی جوری میخواستم خودمو گم و گور کنم.میخواستم زمین دهن وا کنه و...
کاش مادرم ی جوری گم و گور میشد
روز بعد بهش گفتم اگه میخوای منو بخندونی و خوشحالم کنی چرا نمیمیری؟؟
اون هیچ جوابی نداد..حتی یک لحظه هم به حرفی که زدم فکر نکردم چون خیللللللللللی عصبانی بودم...احساسات اون برام هیچ اهمیتی نداشت.
دلم میخواست از اون خونه برم و هیچ کاری با اون نداشتم.سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم.اونجا ازدواج کردم و خونه گرفتم و زن وبچه داشتم
اونجا خیلی ارامش داشتم...تا این که ی روز مادرم اومد به دیدن من
اون سالها منو ندیده بود همین طور نوه هاشو...وقتی ایستاده بود دم در بچه ها بهش خندیدند من سرش داد کشیدم و بهش گفتم چرا خودشو بی خبر دعوت کرده..بهش گفتم چطور جرئت کردی خودتو همینجوری دعوت کنی و بچه هامو بترسونی؟؟همین الان گمشو از خونه من بیرون...اون به ارومی جواب داد:اوه ببخشید مثل اینکه ادرسو اشتباه اومدم و رفت
یه روز یه دعوت نامه به خونه ی من در سنگاپور اومد برای شرکت در تجدید دیدار دانش اموزان مدرسه من به همسرم دروغ گفتم که به ی سفر کاری میرم...بعد از مراسم رفتم به همون کلبه قدیمی خودمون فقط به خاطر کنجکاوی همسایه ها گفتن که اون مرده...من حتی ی قطره اشکم نریختم...اونا ی نامه بهم دادن که ازشون خواسته بود به من بدن...تو این نامه نوشته بود که:
ای عزیز ترین پسر من من همیشه به یادت بودم خیلی ببخشید به خونه ی تو تو سنگاپور اومدم و بچه هاتو ترسوندم...خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میای اینجا...ولی ممکنه نتونم از جام بلند بشم بیام تو رو ببینم
وقتی داشتی بزرگ میشدی و دائم باعث خجالتت میشدم خیلی متاسفم اخه میدونی وقتی کوچیک بودی تو ی تصادف ی چشمتو از دست دادی ...به عنوان ی مادر نمیتونستم که تحمل کنم تو داری با ی چشم بزرگ میشی...بنابر این مال خودم رو به تو دادم..برای من ی افتخار بود که پسر من به جای من دنیای جدید رو به طور کامل ببینه..با همه عشق و علاقه به تو
❤مادرت ❤
نظرات شما عزیزان:
:: برچسبها: مادر,
![]() نویسنده : یک دوست
![]() |